همین که بتوانی همۀ آنچه که در تو جاری است را به جریان سیال واژهها تبدیل کنی بهواقع توانستهای نامهای بنویسی و این یک نقطه عزیمت برای از او نوشتن در متن یک نامه عاشقانه است.
اینکه تو ابهامی از جنس رنج را در نبودنش احساس می کنی شروع شگفت انگیزی است که می تواند هر سطر نامه ات را در ذهن تو و خاطره ی یاری که مخاطب توست ماندگار کند و این ماندگاری دلچسب کلمات در ذهن می تواند یک عمر یک انسان را عاشق و وفادار و زنده به عشق نگه دارد.
برای نوشتن یک نامه عاشقانه بایستی روح سرگردان و مهربان نهفته در دل شعر را شناخته باشی. باید شعر خوانده باشی. خوانده باشی و خوانده باشی.
هرگز کسی معشوق به دنیا نیامده است. این تو هستی که در هر مرتبه ای از درک و فهم عشق، از کسی بیرون از خودت بتی به نام معشوق می تراشی و دست ساخته خود را معبودی می سازی که به قدر لیاقت ستایش و پرستش توست.
تک تک کلمات تو پرستشگاهی است که تو در آن به سجده نشسته ای و زمان در دل این خطوط به ابدیتی ناب پیوند می خورد و اینگونه نویسندگان عاشق در تاریخ زاده می شوند و دوست داشته میشوند و همیشه فروانروای جانها باقی می مانند.
سرآغاز نامه عاشقانه جایی است که تو ایستادهای و به هر میزان که تو بر فراز ایستاده باشی آنجا فراز نامه عاشقانه توست؛ خواه کوتاه، خواه بلند و گاه دست نایافتنی…